مردشور....
ماجرا از این قراره:
یه روز یه دختره با دوست سرش میره بیرون پسره مهندس برق بوده و دختره دانشجوی پزشکی!
خلاصه اینا وقتی میخوان برگردن توراه تصادف می کنن و ئختره آسیب می بینه-مرده شور این پسرارو ببرن که انقدر خرشانسن-پسره میگه:الهی بمیرم
-الهی!-
عزیزم شده تا خود بیمارستان بدوم نمی ذارم زنده بمونی
-منظورش بمیری بود!-
خلاصه پسره
-نمیدونم دختره چرا نمی تونسته صحبت کنه ـشاید پسره توهم فانتزی زده بوده و دختره بیهوش شده بوده-
خرزویش گل میکنه و دختره رو رو دوشش تا بیمارستان
-البته بیمارستان ۵۰۰متریشون بوده-
میبره
وقتی دکتر میاد بالا سرش میگه :ببرینش سرد خونه
پسره شوکه میشه و غش و آره و اینا...
وقتی به هوش میاد دکتره بهش میگه:خوبه اول باماشین اونقدر تند برم که تصادف کنیم
-قبل از تصادف یه سکته ناقص بزنی-
بعد چپه رو دوشم بذارمت که دنده شکسته ت بره تو ریه ت خفه شی
بعد جنازه تو تا بیمارستان بکشونم
بعد واسه جبران اشتباهات غش کنم؟
(نه خداییش خوبه؟)
پسره میگه:بس که خرم!
-آی گفتی!-
بعد صدای ضعیف دختره در میاد که میگه:مرده شور توو خریتتو ببرن!نزدیک بود منو بکشی!
پسره:توزنده ای؟
دختره:به کوری چشم تو
بیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییب میشه ولی دختره با گلدون کناریش میزنه جامعه رو از شر یه پسر خلاص میکنه
-این آخرش(مردن پسره)تخیلی بود ولی واقعا چه حالی میداد اگه واقعی بود!-
[ بازدید : 309 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ چهارشنبه 21 خرداد 1393 ] 11:00 ] [ سحر ]
[ ]